80
غزل شمارهٔ ۲۵۴
ز روی مهوشان چشمم دمی دل بر نمی دارد
ازین بهتر کسی از عمر حاصل بر نمی دارد
یکی میگفت دل بردار از روی بتان گفتم
مرا عشقست چون جان کس ز جان دل بر نمی دارد
ز تیغ جور خوبان زنده میگردد دلم آری
چنین مرغ از چنان صیاد بسمل بر نمی دارد
دل از عشق مجازی رو بمعشوقی حقیقی کرد
چه حق بین شد دگر او مهر باطل بر نمی دارد
زمعنی یافت چون صیقل ز صورت زنک کی گیرد
صفا چون یافت از جان دل ز تن گل بر نمی دارد
شراب عشق حق نوشد بهر دم بی دهان و لب
ز چشم مست خوبان فیض از آن دل بر نمی دارد