79
غزل شمارهٔ ۲۱۲
خوش آن زمان که رود جان بدانسرای فراخ
خوش آن نفس که برآید در آن هوای فراخ
زغصه در قفس تنگ آسمان مردیم
برون جهیم ازین تنگنا بجای فراخ
به بند طایر جان اندرین قفس تا چند
برون رویم و به پریم در هوای فراخ
زجنس پرغم دنیای دون خلاص شویم
رویم خرم و خوش دل بدان سرای فراخ
نه جای ماست سرای پر از کدورت و غم
رویم تا بطرب جای با صفای فراخ
زچه چه یوسف کنعان برون رویم آزاد
شویم پادشه مصر دلگشای فراخ
چه یونس از شکم ماهی جهان برهیم
برون رویم و بگردیم در فضای فراخ
زتنگنای هیولای عالم اجسام
سفر کنیم به اقلیم روح و جای فراخ
چه مانده ایم درین تیره خداکدان ای فیض
چو جان ماست از آن جای با ضیای فراخ