74
غزل شمارهٔ ۱۸۰
بزهر آلوده مژگان خواهدم کشت
طبیب من بدرمان خواهدم کشت
ندارد هیچ پروائی دل من
تغافلهای جانان خواهدم کشت
بنازی یا نگاهی سازدم کار
بلطفی با باحسان خواهدم کشت
بخوابم دوش حرف وصل میگفت
مگر امروز هجران خواهدم کشت
ملامت گو چه میخواهد زجانم
کرانی زین کرانان خواهدم کشت
مگر اینان بشیرینی کشندم
وگرنه زهر آنان خواهدم کشت
برسوائی و شیدائی زن ای فیض
وگرنه درد هجران خواهدم کشت