89
غزل شمارهٔ ۱۷۳
کس نیست کز غم تو دلش پاره پاره نیست
لیکن چو چاره کزغم عشق تو چاره نیست
تا کی جفا کنی صنما از خدا بترس
آخر دلست جای غمت سنگ خاره نیست
هر دم هزار چاره کنی در جفای ما
ما را ولی زدست جفای تو چاره نیست
شاید که روز حشر نپرسند جرم ما
در عشق سوختیم عقوبت دوباره نیست
دل بر هلاک نه بعثب دست و پا مزن
کاین قلزم هوا و هوس را کناره نیست
ای فیض عشق ورزکه عشقست هرچه هست
آن دل که عشق نیست درو هیچ کاره نیست
گر جان طلب کند زتو جانان روان بده
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست