58
غزل شمارهٔ ۱۲۶
هر جا معشوق تازه روئی است
از میکده خدا سبوئی است
زان چشمه جانفزا روان است
هر جا از حسن آبروئی است
زلف همه دلبران عالم
از طرهٔ یار تار موئی است
هر جا مشگی و عنبری هست
از گیسوی آن نگار بوئی است
در هر که جمال با کمالیست
از بحر محیط دوست جوئی است
از ره نروی که اوست مقصود
هر جا در هر دل آرزوئی است
غافل نشوی که اوست مطلوب
هر جا طلبی و جستجوئی است
این طرفه که قبله جز یکی نیست
روی دل هر کسی بسوئی است
ای فیض به جز حدیث او نیست
هر جا سخنی و گفت و گوئی است