143
گناه دریا
چه صدف ها که به دریای وجود
سینه هاشان ز گهر خالی بود!
ننگ نشناخته از بی هنری
شرم ناکرده ازاین بی گهری
سوی هر درگهشان روی نیاز
همه جا سینه گشایند به ناز
زندگی ــ دشمن دیرینه ــ من
چنگ انداخته در سینة من
روزوشب با من دارد سر جنگ
هرنفس از صدف سینة تنگ
دامن افشان گهرآورده به چنگ
وان گهرها... همه کوبیده به سنگ!