شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بهار را باور کن
فریدون مشیری
فریدون مشیری( بهار را باورکن )
224

بهار را باور کن

باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
و بهار
روی هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کرده ست.
*
همه چلچله هابرگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده ست
و درخت گیلاس
هدیهٔ جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
*
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
*
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینه ء گل های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
*
حالیا معجزه ء باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه ء تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد!
*
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن