شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در زلال شب
فریدون مشیری
فریدون مشیری( از خاموشی )
167

در زلال شب

شب آنچنان زلال، که میشد ستاره چید!
دستم به هر ستاره که می خواست می رسید
نه از فراز بام،
که از پای بوته ها
می شد ترا در آینهء هرستاره دید!
*
در بی کرانِ دشت
در نیمه های شب
جز من که با خیال تو
می گشتم
جز من که در کنار تو می سوختم غریب!
تنها ستاره بود که می سوخت.
تنها نسیم بود که می گشت.