125
با زبان اشک، اینک ...
من، از زبان آب، پرنده، نسیم، ماه
با مردم زمانه سخن ها سروده ام
من، از زبانِ برگ
درد درخت را
در زیر تازیانهء بیداد برق و باد
درپیش چشم مردمِ عالم گشوده ام
من از زبان باران،
غمنامه ءبلند،
بسیار خوانده ام
تا از زبان صبح
نور امید را به شما ارمغان کنم،
شب های بی ستاره
بیدار مانده ام!
*
اینک،
ــ خدای داند ــ دیریست، با شما
من، با همین زبانِ شما
با همین کلام
هر جا رسیده ام سخن از مهر گفته ام
آوخ ، که پاسخی به سزا کم شنفته ام
من، واژه واژه، مثل شما حرف میزنم
من، سال هاست بین شما، با همین زبان
فریاد میکنم :
ــ اینگونه یکدیگر را در خون میفکنید
پرهای یکدیگر را،
اینگونه مشکنید !
مرگ است این گلوله چرا می پراکنید؟
ننگ است...
برای چه میزنید ؟
*
آیا شما،
یک لحظه، یک نفس، نه، که یک بار ،
در طول زندگانیِ تان فکر می کنید؟
سوگند می خورم همه با هم برادرید،
در چهره ی برادر با مهر بنگرید!...
*
من، از زبان باران،
من، از زبان برگ،
من، از زبانِ باد، نمیگویم این سخن
من ،واژه واژه مثل شما حرف میزنم
من ،
با زبان اشک، اینک...
آیا شما، به خواهش من، پی نمی برید؟