شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
روی در روی سیاهی
فریدون مشیری
فریدون مشیری( آه، باران )
134

روی در روی سیاهی

روی در روی سیاهی
ایستاده، راست
یکه و تنها، تمام شب
در کلامش، نور
بر زبان، آتش
برلبش، فریاد:
شمع.
*
شعله افزون می کند گر سر به تیغش بر زنند!
تیرگی گم می شود چون شمع ها روشن کنند.
راست ــ هم چون شمع ــ خواهد ایستاد آیا
روی در روی سیاهی
یک تن از این جمع؟