116
شمارهٔ ۷۰ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی گوید
بدین خرمی جهان، بدین تازگی بهار
بدین روشنی شراب، بدین نیکویی نگار
یکی چون بهشت عدن یکی چون هوای دوست
یکی چون گلاب بلخ یکی چون بت بهار
زمین از سرشک ابر، هوا از نسیم گل
درخت از جمال برگ، سرکه ز لاله زار
یکی چون پرند سبز، یکی چون عبیر خوش
یکی چون عروس خوب، یکی چون رخان یار
تذرو عقیق روی، کلنگ سپید رخ
گوزن سیاه چشم، پلنگ ستیزه کار
یکی خفته بر پرند ، یکی خفته بر حریر
یکی رسته از نهفت یکی جسته از حصار
زبلبل سرود خوش، زصلصل نوای نغز
زساری حدیث خوب، زقمری خروش زار
یکی بر کنار گل، یکی در میان بید
یکی زیر شاخ سرو، یکی بر سر چنار
هوا خرم از نسیم، زمین خرم از لباس
جهان خرم از جمال، ملک خرم از شکار
یکی مشک در دهان، یکی حله بر کتف
یکی آرزو بدست، یکی دوست در کنار
زمانه شده مطیع، سپهر ایستاده راست
رعیت نشسته شاد، جهان خوش به شهریار
یکی را بدو نیاز، یکی را بدو شرف
یکی رابدو امید، یکی را بدو فخار
ازان عادت شریف ، ازان دست گنج بخش
ازان رای تیز بین، ازان گرز گاوسار
یکی خرم وبکام، یکی شاد و کامران
یکی مهتر و عزیز، یکی خسته و فکار
مصافش بروز رزم، سپاهش بروز عرض
بساطش بروز بزم، سرایش بروز بار
یکی کوه پر پلنگ، یکی بیشه پر هزبر
یکی چرخ پر نجوم، یکی باغ پر نگار
امیران کامران، دلیران کامجوی
هزبران تیز چنگ، سواران کامگار
یکی پیش او بپای، یکی درجهان جهان
یکی چون شکال نرم، یکی چون پیاده خوار
کمند بلند او، سنان دراز او
سبک سنگ تیر او، گران گرز هر چهار
یکی پشت نصر تست، یکی بازوی ظفر
یکی نایب قضا، یکی قهر کردگار
به ماهی چهار میر، به ماهی چهار شاه
به ماهی چهار شهر، بکند از بن و ز بار
یکی را بکوه سر، یکی را بکوه شیر
یکی را بدشت گنج، یکی را به رودبار
ازین پس علی تگین، دگر ارسلان تگین
سه دیگر طغان تگین ، قدر خان بادسار
یکی گم شود بخاک، یکی گم شود بگور
یکی در فتد به چاه، یکی بر شود به دار
ملک باده ای به دست ، سماعی نهاده پیش
یکی طرفه بر یمین، یکی طرفه بر یسار
یکی چون عقیق سرخ، یکی چون حدیث دوست
یکی چون مه درست، یکی چون گل ببار
بهارش خجسته باد، دلش آرمیده باد
جهان را بدو سکون، بدو ملک را قرار
یکی را مباد عزل، یکی را مباد غم
یکی باد بی زوال، یکی باد بی کنار
بداندیش او بجان، بدی خواه او بتن
نکو خواه او زیسر، نصیحتگر از یسار
یکی مستمندباد، یکی باد دردناک
یکی باد شادکام، یکی باد شاد خوار
سرایش ز روی خوب، ولایت ز عدل و داد
بساط از لب ملوک، در خانه از سوار
یکی گشته چون بهار، یکی گشته چون بهشت
یکی گشته پر نگار، یکی گشته استوار