شمارهٔ ۱۵۳ - در تقاضای معاودت سلطان مسعود از اصفهان به غزنین پس از فوت محمود
99
شمارهٔ ۱۵۳ - در تقاضای معاودت سلطان مسعود از اصفهان به غزنین پس از فوت محمود
ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین
نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین
کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه
چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین
سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی
مانده ای دانم، بیا بنشین وبر چشمم نشین
زود کن ما را خبر ده تا کی آید نزد ما
شهریار شهریاران پادشاه راستین
خسروگیتی ملک مسعود محمد آنکه نیست
از ملوک او را همال و از شهان او را قرین
ناصر دین خدای و حافظ خلق خدای
نایب پیغمبر و پشت امیر المؤمنین
کی بود کان خسرو پیروز بخت آید زراه
بخت و نصرت بر یسارو فتح و دولت بر یمین
از بزرگی و توانائی واز جاه و شرف
رایت او بر گذشته ز آسمان هفتمین
ز آرزوی روی او دلهای مابرخاسته ست
چند خواهد داشتن دلهای مارا اینچنین
عزم کی داردکه غزنین را بیاراید بروی
رای کی دارد که بر صدر پدر گردد مکین
دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت
مر سپاهان را چه باید کرد بر غزنین گزین
لشگری دارد گران و کشوری دارد بزرگ
بلکه از دریای روم اوراست تا دریای چین
هر که غزنین دیده باشد در سپاهان چون بود
هر که نان میده بیند چون خورد نان جوین
از حبش تا کاشغر و زکاشغر تا اندلس
هرکجا گویی ملک مسعود، گویند آفرین
این جهان محمود را بود و کنون مسعود راست
نیست با او خسروانرا هیچ گفتار اندرین
خانه محمود را مسعودزیبد کدخدای
کدخدای خانه شیر عرین زیبد عرین
هر کرا بینی و پرسی زوهمی یابی جواب
هر که را خواهی بپرس وهرکه را خواهی ببین
ایزداو را از پی سالا ری ملک آفرید
زو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین
دولت او را چاکرست و روزگار او را رهی
بخت نیک او را نصیرو کردگار اورامعین
دوستی او را بر آب افکند پنداری خدای
مهر اورا کرد گوی با گل آدم عجین
دل ز شادی بازخندد چون سخن گویی از و
او خداوند دلست و دل همی داند یقین
هر که او را دوست باشد دل قوی دارد مدام
مهر او دینست و دل دایم قوی باشد بدین
این جهان و آن جهان از خدمتش حاصل شود
خدمت محموداو شاخیست از حبل المتین
مزد یابد هر که او بر دشمنش لعنت کند
دشمنش لعنت فزون یابد ز ابلیس لعین
بس شگفتی نیست گر چون آبگینه بترکد
هر دلی کز شاه ایران اندر آن بغضست و کین
زو مخیرتر ملک هر گز نبیند صدر و گاه
زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین
خوشتر آید روز جنگ آواز کوس او را بگوش
زانکه مستانرا سحرگه بانگ چنگ رامتین
رزمگاه پر مبارز دوست تر دارد ملک
زانکه باغی پر گل و پر لاله و پر یاسمین
از شبیخون و کمین ننگ آید او را روز جنگ
دوست دارد جنگ لیکن بی شبیخون و کمین
تیر بر پیل آزماید تیغ بر شیر ژیان
اینت مردانه سواری، اینت مردی سهمگین
دشمن از شمشیر او ایمن نباشد ور بود
در حصاری گرد او از ژرف دریا پارگین
هیبت شمشیر او بر کشوری گر بگذرد
روی بر نایان کند چون روی پیران پر ز چین
هیبتی دارد چنان کاندر مصاف آید پدید
هیبت اندر عقل و هوش و رای مردان رزین
جاودانه شاد باد آن خسرو پیروز بخت
دشمن او جاودانه خوار و غمگین و حزین
خانه او چون بهار از لعبتان چون نگار
مجلس او چون بهشت از کودک چون حور عین