شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
پاسخ دادن ویس رامین را
فخرالدین اسعد گرگانی
فخرالدین اسعد گرگانی( ویس و رامین )
145

پاسخ دادن ویس رامین را

سمن بر ویس گفت ای بی وفا رام
گرفتار بلا گشتی سرانجام
چنین باشد سرانجام گنهگار
شود روزی به دام اندر گرفتار
نبید حورده ناید باز جامت
همیدون مرغ جسته باز دامت
به مرو اندر کنون بی خانه ای تو
ز چندین دوستان بیگانه ای تو
نه هرگز یابی از من خوشی و کام
نه اندر مرو یابی جای آرام
پس آن بهتر که بیهوده نگویی
به شوره در گل و سوسن نجویی
چو از دست تو شد معشوق پیشین
به شادی با پسین معشوق بنشین
ترا چون گل دلارا می نشسته
چرا باشی بدین سان دلشکسته
سرای موبد و ایوان موبد
همایون باد بر مهمان موبد
چنان مهمان که با فرهنگ باشد
نه چون تو جاودانی ننگ باشد
مبادا در سرایش چون تو مهمان
که نز وی شرم داری نه ز یزدان
مرا از تو دریغ آید همی راه
ترا چون آورد در خانهء شاه
تو ارزانی نیی اکنون به کویم
چگونه باشی ارزانی به رویم
ترا هرچند کز خانه برانم
همی گویی من اینجا میهمانم
توی رانده چو از ده روستایی
که آن ده را سگالد کدخدایی
چو از خانه برفتی در زمستان
ندانستی که باشد برف و باران
چرا این راه را بازی گرفتی
نهیب عشق طنازی گرفتی
نه مروت خانه بد نه ویسه دمساز
چرا کردی زمستان راه بی ساز
ترا نادان دل تو دشمن آمد
چرا از تو ملامت بر من آمد
چه نیکو گفت با جمشید دستور
به دانان مه شیون باد و مه سور
چو نه سلار بودی نه سپهدار
دلم را روز و شب بودی نگهدار
کنون تا مهتر و سلار گشتی
بیکباره ز من بیزار گشتی
علم بر در زدی از بی نیازی
همی کردی به من افسوس و بازی
کنون از من همی جان بوز خواهی
به دی مه در همی نوروز خواهی
چو کام و ناز باشد نه مرایی
چو باد و برف باشد زی من آیی
امید از من ببر ای شیر مردان
مرا آزاد کن از بهر یزدان