116
برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی
برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی
که از اندیشه برتر می پرد آه سحر گاهی
تو ای شاهین نشیمن در چمن کردی از آن ترسم
هوای او ببال تو دهد پرواز کوتاهی
غباری گشته ئی آسوده نتوان زیستن اینجا
بباد صبحدم در پیچ و منشین بر سر راهی
ز جوی کهکشان بگذر ز نیل آسمان بگذر
ز منزل دل بمیرد گرچه باشد منزل ماهی
اگر زان برق بی پروا درون او تهی گردد
به چشمم کوه سینا می نیرزد با پرکاهی
چسان آداب محفل را نگه دارند و می سوزند
مپرس از ما شهیدان نگاه بر سر راهی
پس از من شعر من خوانند و دریابند و میگویند
جهانی را دگرگون کرد یک مرد خود آگاهی