100
خودی را مردم آمیزی دلیل نارسائی ها
خودی را مردم آمیزی دلیل نارسائی ها
تو ای درد آشنا بیگانه شو از آشنائی ها
بدرگاه سلاطین تا کجا این چهره سائی ها
بیاموز از خدای خویش ناز کبریائی ها
محبت از جوانمردی بجائی میرسد روزی
که افتد از نگاهش کاروبار دلربائی ها
چنان پیش حریم او کشیدم نغمهٔ دردی
که دادم محرمان را لذت سوز جدائی ها
از آن بر خویش می بالم که چشم مشتری کور است
متاع عشق نافرسوده ماند از کم روائی ها
بیا بر لاله پا کوبیم و بیباکانه می نوشیم
که عاشق را بحل کردند خون پارسائی ها
برون آ از مسلمانان گریز اندر مسلمانی
مسلمانان روا دارند کافر ماجرائی ها