112
زندگی
پرسیدم از بلند نگاهی حیات چیست
گفتا مئی که تلخ تر او نکوتر است
گفتم که کرمک است و ز کل سر برون زند
گفتا که شعله زاد مثال سمندر است
گفتم که شر بفطرت خامش نهاده اند
گفتا که خیر او نشناسی همین شر است
گفتم که شوق سیر نبردش بمنزلی
گفتا که منزلش بهمین شوق مضمر است
گفتم که خاکی است و بخاکش همی دهند
گفتا چو دانه خاک شکافد گل تر است