133
نوای سروش
ترسم که تو میرانی زورق به سراب اندر
زادی به حجاب اندر میری به حجاب اندر
چون سرمه رازی را از دیده فروشستم
تقدیر امم دیدم پنهان بکتاب اندر
بر کشت و خیابان پیچ بر کوه و بیابان پیچ
برقی که بخود پیچد میرد به سحاب اندر
با مغربیان بودم پر جستم و کم دیدم
مردی که مقاماتش ناید بحساب اندر
بی درد جهانگیری آن قرب میسر نیست
گلشن بگریبان کش ای بو بگلاب اندر
ای زاهد ظاهر بین گیرم که خودی فانی است
لیکن تو نمی بینی طوفان به حباب اندر
این صوت دلاویزی از زخمهٔ مطرب نیست
مهجور جنان حوری نالد به رباب اندر