160
در بیان اینکه خودی از سؤال ضعیف میگردد
ای فراهم کرده از شیران خراج
گشته ئی روبه مزاج از احتیاج
خستگی های تو از ناداری است
اصل درد تو همین بیماری است
می رباید رفعت از فکر بلند
می کشد شمع خیال ارجمند
از خم هستی می گلفام گیر
نقد خود از کیسه ی ایام گیر
خود فرود آ از شتر مثل عمر
الحذر از منت غیر الحذر
تابکی دریوزهٔ منصب کنی
صورت طفلان ز نی مرکب کنی
فطرتی کو بر فلک بندد نظر
پست می گردد ز احسان دگر
از سؤال ، افلاس گردد خوار تر
از گدائی گدیه گر نادار تر
از سؤال آشفته اجزای خودی
بی تجلی نخل سینای خودی
مشت خاک خویش را از هم مپاش
مثل مه رزق خود از پهلو تراش
گرچه باشی تنگ روز و تنگ بخت
در ره سیل بلا افکنده رخت
رزق خویش از نعمت دیگر مجو
موج آب از چشمه ی خاور مجو
تا نباشی پیش پیغمبر خجل
روز فردائی که باشد جان گسل
ماه را روزی رسد از خوان مهر
داغ بر دل دارد از احسان مهر
همت از حق خواه و با گردون ستیز
آبروی ملت بیضا مریز
آنکه خاشاک بتان از کعبه رفت
مرد کاسب را «حبیب الله» گفت
وای بر منت پذیر خوان غیر
گردنش خم گشته ی احسان غیر
خویش را از برق لطف غیر سوخت
با پشیزی مایه ی غیرت فروخت
ای خنک آن تشنه کاندر آفتاب
می نخواهد از خضر یک جام آب
تر جبین از خجلت سائل نشد
شکل آدم ماند و مشت گل نشد
زیر گردون آن جوان ارجمند
می رود مثل صنوبر سر بلند
در تهی دستی شود خود دار تر
بخت او خوابیده ، او بیدار تر
قلزم زنبیل سیل آتش است
گر ز دست خود رسد شبنم ، خوشست
چون حباب از غیرت مردانه باش
هم به بحر اندر نگون پیمانه باش