139
غزل شمارهٔ ۵۳
نگار من همه آیین دلبری دارد
ولی زعاشق بیچاره دل بری دارد
لبش به بوسه گر اب حسات می بخشد
به غمزه شیوه ی جور و ستمگری دارد
چنانکه در رخ او آیت ید بیضاست
فریب نرگس او سحر سامری دارد
چو من رقیب گر آشفته و پریشان است
عجب مدار که او چشم بر پری دارد
خیال روی بتان می پرستد ابن حسام
مگر طریق و ره و رسم آزری دارد