109
غزل شمارهٔ ۱۶۱
ای به جبین و هر دو رخ زهره یکی و ماه دو
بر دلم از قد و خدت خانه یکی و ماه دو
ریخت دو چشمت از دلم خون عذار عذر خواست
ای همه عذر تو نکو عذر یکی گناه دو
جان ز لبت دو بوسه خواست گفت بساز بر یکی
ای دهنت زما به تنگ خواه یکی و خواه دو
ملک دلم خراب کرد سوز درون و آب چشم
چون نشود خراب ملک ، ملک یکی و شاه دو
گه به پنای آن دو زلف گاه بسایه قدت
ابن حسام را نگر سایه یکی پناه دو