109
غزل شمارهٔ ۱۴۱
بی نیازی تو و ما بهر نیاز آمده ایم
رفته بودیم ز کوی تو و باز آمده ایم
روی دل در طرف زاویه ی تحقیق است
ما بر این رو[ی] نه بر وجه مجاز آمده ایم
دوش الطاف تو چون بنده نوازی می کرد
گفت : باز آی که ما بنده نواز آمده ایم
بی جواز خط تو رفتن ما ممکن نیست
رقعه ای ده که به امید جواز آمده ایم
تا مگر سرو قدت سایه کشد بر سر ما
سر قدم ساخته از راه دراز آمده ایم
بسته احرام ره کعبه اقبال شما
بصفا سعی نموده به حجاز آمده ایم
طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست
نظری کن که بمحراب نمازآمده ایم
مگذاریم به داغ از تو [چو] شمع از سر سوز
غالب آن است که با سوز و گذاز آمده ایم
تا که محمود شود عاقبتت ابن حسام
جان فدا کرده به دیدار ایاز آمده ایم