112
غزل شمارهٔ ۱۱۶
چو خاک تا نشود تخته ی من اندر خاک
ز لوح سینه نگردد رقوم عشق تو پاک
ز سوز سینه خبر می دهد به غمّازی
سرشک سرخ و رخ زرد و دیده ی نمناک
متاب رشته ی زلفت ز ما درین گرداب
که میل کشتی ما می کند نهنگ هلاک
چه غم ز طعنه ی دشمن اگر تو باشی دوست
که نیش همدم نوش است و زهر با تریاک
به زهر می کشدم عقل مفسد ابن حسام
خیال فاسدش از سر ببر به شیره ی تاک