109
غزل شمارهٔ ۱۰۶
ساقی بیار لعل مذاب رحیق خاص
باشد که یابم از غم دل یک زمان خلاص
ما را به آب چشمه ی حیوان چه حاجتست
لعل لب تو چشمه ی نوش است در خواص
آنجا که قید زلف تو دام بلا نهد
لَیسَ المَفَرُّ منتفعاً مِنه و المَناص
قلب مرا رواج به اکسیر مهر توست
کز کیمیای آن زر خالص شود رصاص
ما را بکش به غمزه که مفتی درس عشق
بر خون عاشقان ندهد فتوی قصاص
ابن حسام طبع تو پرسیم کرد نیست
مَلاَّت فَاهشک لولایِیَ الخَصاص