93
غزل شمارهٔ ۸۵۲
ز آتش رخسار که ساغر گرفت
خانهٔ آیینه چو من درگرفت
کو پر و بالی که به آن کو رسد
نامه گرفتم که کبوتر گرفت
عشق ، وفا می طلبد، چاره چیست
بار دل از دل نتوان برگرفت
نی چقدر رغبت طفلانه داشت
بال و پر ناله به شکر گرفت
ناله نخیزد ز نی بورپا
طاقت ما پهلوی لاغر گرفت
بحربه توفان رضا می تپید
کشتی ما هم کم لنگر گرفت
چاره به خورشید قیامت کشید
دامن ما خشک شدن ، تر گرفت
ما همه زین باغ برون رفته ایم
رنگ که پرواز ته پر گرفت
بیدل از اعجاز ضعیفی مپرس
لغزش من خامه به مسطر گرفت