108
غزل شمارهٔ ۷۶۴
آستان عشق جولانگاه هر بیباک نیست
هیچکس غیر از جبین آنجا قدم بر خاک نیست
گریه کو، تا عذر غفلت خواهد از ابرکرم
می کشد رحمت تری تا چشم ما نمناک نیست
خاک می باید شدن در معبد تسلیم عشق
گر همه آب است اینجا بی تیمم پاک نیست
ریش گاوی ، شرمی ای زاهد ز دندان طمع
شاخ طوبی ریشه دار شانه و مسواک نیست
گردن تسلیم در هر عضو ما آماده است
شمع ای کاشانه را از سر بریدن باک نیست
تهمت وضع تظلم برجنون ما خطاست
صبح پوشیده ست عریانی گریبان چاک نیست
مرکز پرگار اسراری ، به ضبط خویش کوش
ورنه تا گردید رنگت گردش افلاک نیست
چشم بر احسان گردون دوختن دیوانگی ست
دانه ها، هشیار باشید، آسیا دلاک نیست
کامجویان ! دست در دامان نومیدی زنید
صید ما صدسال اگر در خون تپد فتراک نیست
غیر مستی هرچه دارد این چمن دردسرت
خواب راحت جز به زیر سایه های تاک نیست
با که بایدگفت بیدل ماجرای آرزو
آنچه دلخواه من است از عالم ادراک نیست