عمر در دام و قفس ضایع شد و صیاد نیست

از لب زخمم همین خون می چکد فریاد نیست

در خیال این شیشه تا باشد پری آزاد نیست

در زمین پست می سوزبم کانجا باد نیست

عالمی بیتاب تحقیق است و استعداد نیست

هرکجا آیینه پردازیست زنگی شاد نیست

هرچه خواندیم از دبیرستان عبرت ، یاد نیست

خاک شو، خون خور، طبیعت قابل ارشاد نیست

غیرنقش پا شدن خشتی درین بنیاد نیست

تا نگردد سوده سنگ سرمه بی فریاد نیست

سیل تا مهمان نگردد خانه ات آباد نیست

انفعال بال و پر در بیضهٔ فولاد نیست

بیستون گر تا ابد نالد دگر فرهاد نیست

حیرت آیینه نقش خامهٔ بهزاد نیست

هر چه باداباد اینجا، هر چه باداباد نیست

شمع اگر تا پای خود دارد سفر بی زاد نیست

معنی اش را غیر صفر پوچ دیگر صاد نیست