110
غزل شمارهٔ ۶۷۳
از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست
از دهانش تا دهان ذره محوگفتگوست
در دلش میل جفا نقش است بر لوح نگین
درلبش حرف وفا بیرون طبع غنچه بوست
خلق گردان یک سرتسلیم ، کو فقر و چه جاه
موچوبالد پشم باشد پشم چون بالید موست
خواه دا غ حیرت خود، خواه محو رنگ غیر
دیدهٔ ما هرچه هست آیینهٔ دیدار اوست
در خرابات حقیقت هیچ کار افتاده ایم
پای ما پای خم است و دست ما دست سبوست
بسکه نقش امتیاز از صفحهٔ ما شسته اند
ساده چون زانوست گرآیینه با ما روبروست
ذکر تیغت در میان آمد دل ما داغ شد
تشنگان را یاد آب آتش فروز آرزوست
شوخی جوهرگریبان می درد آیینه را
خار در پیراهن هرگل که بینی بوی اوست
با قناعت ساز اگر حسرت پرست راحتی
بالش آرام گوهر قطره واری آبروست
اشک اگر افسرد رنگ نالهٔ ما نشکند
سروگلزار خیالت بی نیاز آب جوست
شعلهٔ داغی به کام دل دمی روشن نشد
لالهٔ باغ جنون ما چراغ چارسوست
عمرها در یاد آن گیسو به خود پیچیده ایم
گر همه ازپیکرما سایه بالد مشکبوست
شکوهٔ خوبان مکن بیدل که در اقلیم حسن
رسم وآیین جفا خاصیت روی نکوست