159
غزل شمارهٔ ۶۵۸
چون حبابم شیشهٔ دل هرکجا خواهد شکست
آن سوی نه محفل امکان صدا خواهد شکست
ناتوانی گر به این سامان بساط آرا شود
عالمی طرف کلاه از رنگ ما خواهد شکست
سعی افسرگر سر ما را ز سودا وانداشت
آبله در دامن تسلیم پا خواهد شکست
صبرکن ای شیشه بر سنگ جفای محتسب
گردن این دشمن عشرت ، خدا خواهد شکست
از تعصب، جاهلان دین هدا را دشمنند
عاقبت در چنگ این کوران عصا خواهدشکست
فصل گل ارباب تقوا را ز مستی چاره نیست
توبه موج باده خواهدگشت یا خواهد شکست
از تلاش ناتوانان حکم جرأت برده اند
رنگ ما گر نشکندخود را که را خواهدشکست ؟
بر فسونهای امل مغرور جمعیت مباش
عمر معشوق است و پیمان وفا خواهد شکست
سخت دشوار است منع وحشت آزادگان
سرمه گرددکوه اگر رنگ صدا خواهد شکست
دورگردون گر به کام ما نگرددگو مگرد
ناامیدی هم خمار مدعا خواهد شکست
برگ گل ظلم است اگر خواهی بر آتش داشتن
دست بر خونم مزن رنگ حنا خواهد شکست
ما به امید شکست توبه بیدل زنده ایم
سخت پرهیزی ست گر بیمار ما خواهدشکست