شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۶۳۴
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
107

غزل شمارهٔ ۶۳۴

گداز امن درین انجمن کم افتادست
به خانه ای که تویی سقف آن خم افتادست
ز سعی اگر همه ناخن شوی چه خواهی کرد
گره به رشتهٔ تدبیر محکم افتادست
مگر به سجده توان پیش برد ناز غرور
که همچو شمع سر ازپا مقدم افتادست
جهان تلاش لگدکوب یکدگر داره
چو سبحه قافله ها درپی هم افتادست
ازین قیامت توفان نفس مگوی و مپرس
کجاست آدمی ، آتش به عالم افتادست
مباد زان لب خامش سوال بوسه کنی
غرور تیغ تغافل تنک دم افتادست
فناست آنچه ز علم و عیان به جلوه رسید
هنوز صورت انجام مبهم افتادست
ز نقش پا به جبین وارسید ونوحه کنید
نگین ماست که یکسر ز خاتم افتادست
یکی است پست و بلند بنای هستی ما
به خاک ، سایهٔ نقش قدم کم افتادست
سراغ وحشت فرصت ز اشک ماگیرید
سحر ز باغ گذشته ست شبنم افتادست
صبا درین چمن از غنچه ها نقاب مدر
سر همه به گریبان ماتم افتادست
کباب آتش بی دردی ام مکن یارب
به حق دیده بیدل که بی نم افتادست