148
غزل شمارهٔ ۶۱۲
دل به سعی آب گردیدن طرب پیمانه است
خودگدازی تردماغیهای این دیوانه است
هرکجا نازی ست ایجاد نیازی می کند
خط، چراغ حسن را جوش پرپروانه است
ناله ها در دل گره دارم به ناموس وفا
ریشه ام چون موج گوهر در طلسم دانه است
عضو عضوم نشئهٔ کیفیت مژگان اوست
دست اگر بر هم فشانم لغزش مستانه است
تا نمیری رمزاین معنی نگردد روشنت
کاشنای زندگی از عافیت بیگانه است
ازکج اندیشان نشان مردمی جستن خطاست
چشم کی داردکمان هرچند صاحبخانه است
مگذ رید، ای می کشان از فیض تعلیم جنون
حلقهٔ زنجیر سرمشق خط پیمانه است
دست رد، پرداز امان تماشا می شود
طرهٔ تار نگه را مو مژگان شانه است
غفلت من کم نشد از سر گذشت رفتگان
چون ره خوابیده ام آواز پا افسانه است
عالم امکان ندرد از حوادث چاره ای
در هجوم گرد سیل آبادن ویرانه است
چون حباب ، آخر، نفس آشوب هستی می شود
خانهٔ ما سیل بنیادش هوای خانه است
ما به اول گام از تمهید وحشت جسته ایم
بیدل اینجا چین دامن بجد طفلانه است