84
غزل شمارهٔ ۵۰۶
در ندامت گل مقصود به بر نزدیک است
دامنی هست به دستی که به سر نزدیک است
دوری منزل مقصود ز خودبینی هاست
اگر از خوابش کنی قطع نظر نزدیک است
رهبرکام تو پاس نفس است ای غواص
سر این رشته نگهدارگهر نزدیک است
ای هوس آنهمه مغرور اقامت نشوی
نسبت سنگ هم اینجا به شرر نزدیک است
همه گویند جدا نیست زما دلبرما
ما چنین دور چراییم اگر نزدیک است
ترک اوهام جسد مژدهٔ گردون تازی ست
بیضه هرگه شکند رستن پرنزدیک است
ناتوانی ز چه رو صید خیالم نکند
تاب این رشته به آن موی کمر نزدیک است
سیرها در هوس آباد تمنا کردیم
منزل یاس ، ز هر راهگذر نزدیک است
همه مقصدطلبان دام لغزش گیرند
گر بدانندکه منزل چه قدر نزدیک است
نفست گام فنا، می شمرد غفلت چند
آنچه دور است کنون وقت دگر نزدیک است
بیدل آنجاکه جنون منصب عزت بخشد
نسبت آبله با دیدهٔ تر نزدیک است