شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۳۹۵
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
101

غزل شمارهٔ ۳۹۵

شب گریه ام به آن همه سامان شکست و ریخت
کزهرسرشک شیشه ی توفان شکست و ریخت
در راه انتظار توام اشک بود و بس
گرد مصیبتی که ز دامان شکست و ریخت
توفان دهر شورش آهم فرو نشاند
این گر دباد گرد بیابان شکست و ریخت
از چشمت آنچه بر قدح می فتاده است
کس راکم اوفتاد بدینسا ن شکست و ریخت
اشکم ز دیده ریخت به حال شکست دل
مشکل غمی که عشق تو آسان شکست و ریخت
آخرچکید موج تبسم ز گوهرت
شور نمک نگر که نمکدان شکست و ریخت
عمری عنان گریه کشیدم ولی چه سود
آخر به دامنم جگرستان شکست و ریخت
باید به نقش پای تو سیر بهارکرد
کاین برگ ازآن نهال خر امان شکست و ریخت
گرداب خون ز هر دو جهان موج می زند
در چشم انتظارکه مژگان شکست و ریخت
در عالم خیال تو این غنچه وار دل
آیینه خانهٔ به گرببان شکست وس بخت
ازخ بش هرچه بود شکستیم وب بختم
غیر از دل شکسته که نتوان شکست و ریخت
بیدل ز فیض عشق به مژگان گذشته ایم
در بیشه ای که ناخن شیران شکست و ریخت