107
غزل شمارهٔ ۳۹۲
ای خم مژگان شکوه نرگس مستانه ات
چین ابر چینی طاق تغافلخانه ات
ساغر نیرنگ نه گردون به این دوران ناز
کرد سرگرداندهٔ چشم جنون پیمانه ات
گفتگوی بیزبانان محبت دیگر است
کیست فهمد غیر دل حرف ز خود بیگانه ات
ناکجا روشن شودکیفیت اسرار عشق
می کشد مکتوب خاکستر پر پروانه ات
ما اسیران همچنان زندانی آن کاکلیم
گر همه صد در ز یک دیوار خندد شانه ات
توأمی دارد حدیث عشق و خواب بیخودی
چشم بگشایم اگر بگذاردم افسانه ات
نی سراغ دل زگردون یافتم نی بر زمین
هم تو فرما تا درین صحرا چه شد دیوانه ات
ای دل دیوانه کارت با غم عشق اوفتاد
در چه مزرع کشت ذوق سینه چاکی دانه ات
در عرق گم شد جبین فطرت از ننگ هوس
آه از آن گنجی که گردید آب در ویرانه ات
درگشاد کاش دعوی ییش بردن سعی لاف
کس نپرسید ای کلید وهم کو دندانه ات
بیدل از ضبط نفس مگذرکه در بزم حضور
شمع راگل می کند بیتابی پروانه ات