شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۳۸۳
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
93

غزل شمارهٔ ۳۸۳

به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب
تو زاشک آن همه کم نه ای قدمی زآبله پا طلب
ز مراد عالم آب و گل به در جنون زن و واگسل
اثر اجابت منفعل ز شکست دست دعا طلب
به کجاست صدر و چه آستان که گذشته ای تو از این و آن
چو نگاه حسرت ازاین مکان ، همه چیز رو به قفا طلب
ز سهر اگر همه بگذری ، تو همان به سایه برابری
به علاج شعلهٔ خودسری نمی ازجبین حیا طلب
به فسانهٔ هوس آنقدر مفروش شهرت کر و فر
چو غبار انجمن سحر نفسی شمار و هوا طلب
ز هوای کبر و سر منی همه راست ننگ فروتنی
توبه ذوق منصب ایمنی زپرشکسته هما طلب
دل ذره گر همه خون کند، زکم آوری چه فزون کند
عملی گرازتوجنون کند، به عدم فرست و جزا طلب
کف پای حجله نشین ما، به خیال کرده کمین ما
پی آرزوی جبین مابه سراغ رنگ حنا طلب
شده رمز جلوهٔ بی نشان به غبار آینه ات نهان
نفسی به صیقل امتحان برو از میان و صفا طلب
طلب تو بس بود اینقدرکه ز معنیی ببری اثر
به خودت اگرنرسد نظر به خیال پیچ و خدا طلب
چه خوش آن که ترک سبب کنی بهٔقین رسی وطرب کنی
زحقیقت آنچه طلب کنی به طریق بیدل ما طلب