شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
97

غزل شمارهٔ ۲۷۴۱

کرد شبنم را به خورشید آشنا افتادگی
قطره را شد سوی دریا رهنما افتادگی
راحت روی زمین زیر نگین ناز توست
گر چو نقش پا توانی ساخت با افتادگی
بی نیازی نیست ناز غیرت آهنگان عشق
شعله راگردن کشی برده ست تا افتادگی
عالمی چون اشک بر مژگان ما دارد قدم
این نیستان داشت بیش از بوریا افتادگی
داغ می گوید به گوش شعله ، کای مست غرور
تا به کی سر بر هوای پیش پا افتادگی
ما ضعیفان فارغیم از زحمت تحصیل جاه
مسند ما خاکساری تخت ما افتادگی
از مزاج کینه جو وضع مدارا برده اند
با شرر مشکل که گردد آشنا افتادگی
گه به پای کاکلش افتم گهی در پای زلف
خوش سر وکاری مرا افتاد با افتادگی
رفته ام از خویش تا از خاک بردارم سری
اینقدر چون سایه ام دارد به پا افتادگی
یار رفت و من چو نقش پا به خاک افتاده ام
سایه می گردید کاش این نارسا افتادگی
فال اشکی می زند بی دست و پاییهای آه
شبنم است آن دم که گل کرد از هوا افتادگی
خاک عاجزنیز خود را می زند برروی باد
خصم اگر منصف نباشد تا کجا افتادگی
ما همه اشک و تو مژگان ، ما همه تخم و تو ابر
دستگیری از تو میزیبد، ز ما افتادگی
تا تواند خواست عذر سرکشیهای شباب
می کند بیدل به ما قد دو تا افتادگی