59
غزل شمارهٔ ۲۶۹۸
ای گشاد و بست مژگانت معمای پری
جام در دستست از چشم تو مینای پری
از تغافل تا نگاهت فرق نتوان یافتن
یک جنون می پرورد پنهان و پیدای پری
زین تمیزی چند کز ساز حواست ظاهر است
گر بفهمی بی مساسی نیست اعضای پری
عالمی را حرف و صوت بی اثر دیوانه کرد
طرف افسون داشت بی اسم مسمای پری
آخر آغوش خیال از خویش خالی کردنست
شیشه ای داری دو روزی گرم کن جای پری
تا کجا گردد غبار وحشت اسباب ، جمع
بگذر از شیرازه بندیهای اجزای پری
ای بهشت آگهی تا کی جنون وهم و ظن
آدمی ، آدم چه می خواهی ز صحرای پری
کارگاه حسن تحقیق از تکلف ساده است
بیشتر بی نقش می بافند دیبای پری
آخر از وهم دو رنگی قدر خود نشناختم
شیشه ها بر سنگ زد فطرت ز سودای پری
سخت محجوب است حسن ، آیینه دار شرم باش
ازتو چشم بسته می خواهد تماشای پری
هر کجا زین انجمن یابی سراغ شیشه ای
بی ادب مگذر عرق کرده ست سیمای پری
بیدل از آثار نیرنگ فلک غافل مباش
وضع این نه حلقه خلخالی ست در پای پری