99
غزل شمارهٔ ۲۶۶
ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ
گاهی به رغم دانش ، دیوانه هم برون آ
تا ازگلت جز ایثار رنگی دگر نخندد
سرتا قدم چو خورشید دست کرم برون آ
تنزیه بی نیاز است از انقلاب تشبیه
گو برهمن دو روزی محو صنم برون آ
صدشمع ازین شبستان درخود زدآتش ورفت
ای خار پای همت زینسان تو هم برون آ
در عرصهٔ تعین بی راستی ظفر نیست
هرجا به جلوه آیی با این علم برون آ
شمع بساط غیرت مپسند داغ خفت
سربازی آنقدر نیست ثابت قدم برون آ
چون اشک چشم حیران بشکن قدم به دامان
تا آبرو نریزی از خانه کم برون آ
شرم غروراعمال آبی نزد به رویت
ای انفعال کوثر یک جبهه نم برون آ
بار خیال اسباب برگردن حیا بند
تا دوش خم نبینی مژگان به خم برون آ
اثبات شخص فطرت بی نفی وهم سهل است
چون خامه چیزی ازخود باهر رقم برون آ
بیدل زقید هستی سهل است بازجستن
گر مردی اختیاری رو از عدم برون آ