65
غزل شمارهٔ ۲۶۵۹
مژه واری ز خواب ناز جستی
دو عالم نرگسستان نقش بستی
تغافل مهر گنج کاف و نون بود
تبسم کردی وگوهر شکستی
ز آهنگی که افسون نفس داشت
عنان صور بر عالم گسستی
مگر با آن میان ربطی ندارد
سخن بر معنی نایاب بستی
محیط آنگه محاط قطره حرف است
که می داند چسان در دل نشستی
خودآرایی چه مستور و چه اظهار
خراباتی چه مخموری چه مستی
نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار
تو دیرستان ناز خود پرستی
تحیر چشم بند سحرکاری ست
بهار بی نشانی گل به دستی
دریغا رمز خورشیدت نشد فاش
ابد رفت و همان صبح الستی
کسی دیگر چه اندیشد چه فهمد
به آیینی که نتوان یافت هستی
به معراج خیالات تو بیدل
بلندیهاست سر در جیب پستی