53
غزل شمارهٔ ۲۶۱۹
هزار نغمه به ساز شکست ماست گره
به موی کاسهٔ چینی دل صداست گره
ز موج باز نشد عقدهٔ دل گرداب
به کار ما همه دم ناخن آزماست گره
به کوشش ازسرمقصدگذشتن آسان نیست
چو جاده رشتهٔ ما را در انتهاست گره
ز خبث گریه ام ای غافلان نفس دزدید
به برشگال دم اسب را رواست گره
قناعتم نکشد خجلت زبان طلب
ز فرق تا قدمم یک گهر حیاست گره
به وادیی که پر افشانده است کلفت من
زگرد بادیه پیشانی هواست گره
چو تار سبحه در این دامگاه حیرانی
فلک به کار من افکند هرکجاست گره
ز خویش مگذر و کوتاه کن ره اوهام
به تار جادهٔ این دشت نقش پاست گره
که غنچه گشت که آغوش گل نکرد ایجاد
به صبر کوش که اینجا گره گشاست گره
تعلق من و ما سهل نشمری بیدل
تاملی که به تار نفس چهاست گره