63
غزل شمارهٔ ۲۵۶۴
ز سجده بیخبری تا کی انفعال جبین
عرق شو و نفسی گریه کن به حال جبین
ز دور گردی تحقیق معبد تسلیم
چه سجده هاکه نگردید پایمال جبین
تواضع آینه دار کمال مرد بس است
چو ماه از خم ابروکنید بال جبین
ز سجده محرم قرب بساط ناز شو
به خاک ختم عروج است اتصال جبین
تر است از عرق شرم تشنه کامی حرص
ولی تو غافلی از چشمهٔ زلال جبین
ثبات چهره گشای بنای تسلیم است
قضا نخواست ز همواری اختلال جبین
کفیل زینت هرکس ظهور طینت اوست
بس است رنگی اگر داغ یافت خال جبین
عروج منسب اقبال بی تلاش خوش است
چو مه به چین مشکن دامن کمال جبین
کسی به مشق خط سرنوشت را نرسید
هزار صفحه سیه کرد احتمال جبین
چو سایه داغ حضیض است طالعم بیدل
چو گل کند کف پا من کنم خیال جبین