82
غزل شمارهٔ ۲۵۱۴
گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن
رنگ می بالید تاگردید رنگین انجمن
عارف از سیرگریبان دهر را دل می کند
می شود خلوت به حکم چشم حق بین انجمن
عالمی رفت از خود و برخاست آشوب جنون
سایهٔ بال پری کرده ست سنگین انجمن
بی نشان شوقی که نیرنگش برون است از حساب
با فقیران خلوت است و با سلاطین انجمن
گوشه ای می خواستم زین دشت بیتابی غبار
مشورت از هرکه جستم گفت : برچین انجمن
گر خورد بر گوشت آواز سپند از مجمری
در وداع وهم دارد رقص تحسین انجمن
ناکجا با هرجنون طبعی طرف باید شدن .
لب بهم بند وتهی کن ازسخن چین انجمن
زین علایق هیچ چیزت خار دامنگیر نیست
گر تو می خیزی نمی گردد شلایین انجمن
خود گدازی مطلبی چون شمع انشا کرده ایم
مصرع ما را ندارد تاب تضمین انجمن
ما حریفان جهدها داربم و تنها می رویم
ازگرو تازی ست در هر خانه ای زین انجمن
برخود از غوغا نمی چید اینقدر سامان ناز
یاد اگر می کرد از یاران پیشین انجمن
ظاهر و باطن چه دارد غیر هستی و عدم
آن تغافل این نگاه ، آن خلوت و این انجمن
بیدل اینجا تر زبانان مایهٔ درد سرند
شمع گر خاموش گردد گوید آمین انجمن