106
غزل شمارهٔ ۲۴۹
غنچه سان بی در است خانهٔ ما
بیضه گل کرده آشیانهٔ ما
همچو شبنم درین چمن محو است
به نم چشم آب و دانهٔ ما
بال بربال شهرت عنقاست
رنگ آرام در زمانهٔ ما
نیست جزشعله خاک معبد عشق
جبهه سوز است آستانهٔ ما
خواب راحت نه ایم ، دردسریم
مشنو از هیچ کس فسانهٔ ما
ناتوان طایر پرکاهیم
گردباد است آشیانهٔ ما
ننشیند مگر به خاک درت
اشک بی دست و پا روانهٔ ما
می کشد انفعال آزادی
سرو از آه عاشقانهٔ ما
شعله آهنگ خون منصوریم
ساز ما سوخت از ترانهٔ ما
حیلهٔ زندگی نقاب فناست
کاش روشن شود بهانهٔ ما
دل جمع این زمان چه امکان است
ریشه گل کرد و رفت دانهٔ ما
بس بود همچو دیدهٔ بیدل
شوق دیدار شمع خانهٔ ما