109
غزل شمارهٔ ۲۲۰
عمری ست گردگردش رنگ خودیم ما
چون آسیا فلاخن سنگ خودیم ما
دریاد زندگی به عدم ناز کنیم
رنگ حنای رفته زچنگ خودیم ما
فرصت کجاست تا به تظلم جنون کنیم
دنباله ای زگرد ترنگ خودیم ما
فکر و وقار و خفت کس در خیال کیست
کم نیست گرترازوی سنگ خودیم ما
کو دور آسمان وکجا گردش زمان
سرگشته های عالم بنگ خودیم ما
از هم گذشته است پی کاروان عمر
واماندهٔ شتاب و درنگ خودیم ما
نخجیرگاه عجز رهایی کمند نیست
هم خود ز رنگ جسته پلنگ خودیم ما
ای شمع ، عافیتکده ، تسلیم نیستی ست
کشتی نشین کام نهنگ خودیم ما
رسواییی به فطرت ناقص نمی رسد
مجنون قبا ز جامهٔ تنگ خودیم ما
از صنعت مصوررنگ حنا مپرس
دلدارگل به دست فرنگ خودیم ما
کس محرم ادبگه ناموس دل مباد
جایی رسیده ایم که ننگ خودیم ما
تا زنده ایم تاب وتب از ما نمی رود
بیدل به دل خلیده خدنگ خودیم ما