65
غزل شمارهٔ ۱۸۷۲
نه صورت بویی و نه رنگی ست درین باغ
وهم تو تماشایی بنگی ست درین باغ
شاخ گل و سروی که سر ناز کشیده
تصویر کمانی و خدنگی ست درین باغ
وحشت همه فرش افکنی خواب بهار است
کو سایهٔ گل پشت پلنگی ست درین باغ
اقبال جهان را به بلندی نستانی
آغوش سحر کام نهنگی ست درین باغ
ای غنچه مخور عشوهٔ امید شکفتن
هش دار که بوی دل تنگی ست درین باغ
انجام بهار اینهمه پامال خزان نیست
آیینه مپرداز که رنگی ست درین باغ
در خندهٔ گل بوی سلامت نتوان یافت
گر قلقل میناست ترنگی ست درین باغ
هر رنگ که گل کرد شکستن به کمین بود
هر شیشه مچینید که سنگی ست درین باغ
رسوایی ناموس حیا بود تبسم
گل حیف نفهمید که ننگی ست درین باغ
پرواز نسیم است پرافشان تسلسل
یاران همه نازان که درنگی ست درین باغ
بیدل می عشرت به کسی نیست مسلم
هر گل شکن آماده ُ رنگی ست درین باغ