101
غزل شمارهٔ ۱۷۵۳
صبح است و دارد آن گل در سر هوای نرگس
از چشم ما بریزید آبی به پای نرگس
ابر و بهار اقبال امروز سایهٔ کیست
گل کرد تاج برسر بال همای نرگس
آب وگل تعین این دلکشی ندارد
رنگ شکستهٔ کیست طرف بنای نرگس
هم چشم نوبهارم خوابم چه احتمال است
دارد غنودن اما تا غنچه های نرگس
بی انتظار نتوان از وصل کام دل برد
گل می رسد درین باغ یکسر قفای نرگس
حیرت برون این باغ راهی نمی گشاید
هرچند رسته باشد چشم از عصای نرگس
ما را به این دو دم عیش با چتر گل چه کار است
همسایهٔ خزانیم زبر لوای نرگس
اقبال اوج گردون گر می گشود کاری
میل زمین نمی کرد دست دعای نرگس
تقلید چند باید در جلوه گاه تحقیق
پامال نور شمع است رنگ لقای نرگس
مضمون پیش پا نیز آسان نمی توان خواند
صد صفر و یک الف بود عبرت فزای نرگس
چندانکه وارسیدیم رنگ خزان جنون داشت
ای کاش داغ می رست زین باغ جای نرگس
بیدل ز چشم مردم دور است حق شناسی
کوری است خرمن اینجا چون دستهای نرگس