86
غزل شمارهٔ ۱۷۲۶
رنگ طاقت سوخت اما وحشت آغازم هنوز
چشم بر خاکستر بال است پروازم هنوز
بی تو پیش از اشک شبنم زین گلستان رفته ام
می دهد گل از شکست رنگ آوازم هنوز
پیکرم چون اشک در ضبط نفس گردید آب
می شمارد عشق چون آیینه غمازم هنوز
زین چمن عمری ست گلچین تماشای توام
دور از آغوش خیالت یک گل اندازم هنوز
زندگی وصل است اما کو سر و برگ تمیز
چول نفس صیدم به فتراک است می تازم هنوز
عشق حیرانم ، غبارم را کجا خواهد شکست
یک قلم پروازم و در چنگل بازم هنوز
مژده ای از وصل دارم خانه خالی می کنم
ای نفس ضبطی که من آیینه پردازم هنوز
رفته ام عمری ست زین محفل ، نوای فرصتم
ساده لوحان رشته می بندند بر سازم هنوز
مرده ام اما همان رقص غبارم تازه است
خاک راه کیستم یا رب که می نازم هنوز
یک قفس قمری ست از شور جنون خاکسترم
چون نگه در سرمه هم می بالد آوازم هنوز
سوختن از شعلهٔ من خامی حسرت نبرد
دیده ام انجام کار و داغ آغازم هنوز
کی برم چون صبح کام از عشرت جان باختن
من که چون گل از ضعیفی رنگ می بازم هنوز
مشت خاکم تا کجا چرخم به پستی افکند
نقش پا گر افسرم سازد سرافرازم هنوز
شبنم رم طینتم بیدل گر افسردم چه باک
می رسد بر یک جهان بیطاقتی نازم هنوز