شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۶۱۱
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
83

غزل شمارهٔ ۱۶۱۱

تا دل به ساز زمزمه دار دوا رسید
هرجا دلی شکست به گوشم صدا رسید
هرجا به یاد سرو تو اندیشه وارسید
از دل صدای کوکوی قمری به ما رسید
حرف بلند کس نشنیده است زیر خاک
یارب چسان پیام تو درگوش ما رسید
آیینه از غبار خطت جلوهٔ صفاست
پر نور دیده ای که به این توتیا رسید
بر رنگ و بوی صد چمن آشفتگی نوشت
زان طره نسخه ای که به دست صبا رسید
بوسید پای او عرق شرم هستی ام
این قطره تا محیط به سعی حیا رسید
بی دقت نگاه تغافل فروش حسن
نتوان به کنه مطلب عشاق وارسید
تنها نه من جنون اثربوی وحشتم
گل نیز ازین چمن به دماغش هوا رسید
سعی غرور شعله ، برون گرد داغ نیست
آخرچو زلف ، سرکشی ما به پا رسید
قابل اثر نه ای ، ز فلک شکوه ات خطاست
غم نیز نعمتی ست اگر اشتها رسید
سرمایهٔ نشاط تو رفع تعلق است
ازترک برگ، نی به مقام نوا رسید
برق و شرار دیده ام از وحشتم مپرس
بالی فشانده ام که ندانم کجا رسید
قانون خیر باد جهان ساز مفلسی ست
هرجا رسید ازکف خالی دعا رسید
رنگ پریده قابل گرد سراغ نیست
جایی رسیده ایم که نتوان به ما رسید
بیدل من آن سرشک ضعیفم که ازمژه
تا خاک هم به لغزش چندین عصا رسید