شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۵۹۷
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
70

غزل شمارهٔ ۱۵۹۷

دندان به خنده چون کند آن لعل تر سپید
سیمابی است اگر شود آنجا گهر سپید
بر طبع پختگان نتوان فکر خام بست
مشکل دمد چو نقره و ارز بز زر سپید
از اهل جاه ناز جوانی نمی رود
چینی چه ممکن است کند موی سرسپید
زین دوری تمیز که دارد نگاه خلق
گردد در آفتاب سیاهی مگر سپید
شغل هوس به جوهر تحقیق ظلم کرد
دل شد سیاه چند کنی بام و در سپید
گر وارسی به معنی شیخان روزگار
یکسر چو نافه دل سیهانند و سر سپید
شد پیر و ژاژخواهی طبع دنی بجاست
گه خوردن از چه ترک کند زاغ پر سپید
خجلت سیاهی از رخ زنگی نمی برد
هرچند گل کند عرقش در نظر سپید
هر اسم خاص وضع مسمای دیگر است
اشهب مگوچوگشت دم ویال خرسپید
آنجاکه سینه صافی مردان قدم زند
افکندنی ست گر همه گردد سپر سپید
کودرد عشق تا به حلاوت علم شویم
می گردد از گداز مکرر شکر سپید
عمری ست در قفای نفس هرزه می دوبم
برما رهی نگشت ازاین راهبر سپید
بیدل به بزم معرفت از لاف شرم دار
شب راکسی ندید به پیش سحرسپید