74
غزل شمارهٔ ۱۵۷۳
موی دماغ جاه و حشم حل نمی شود
فغفور خاک گشت و سرش کل نمی شود
ما و من هوسکدهٔ اعتبار خلق
تقریر مهملی است که مهمل نمی شود
زبن گرد اعتبار مچین دستگاه ناز
بر یکدگر چو سایه فتد تل نمی شود
آیینه دار جوهر مرد استقامت است
پرداز تیغ کوه به صیقل نمی شود
افسردگی کمینگر تعطیل وقت ماست
تا دست گرم کار بود شل نمی شود
ناقدردان راحت وضع زمانه ای
تا دردسر به طبع تو صندل نمی شود
با این دو چشم کاینه دار دو عالم است
انسان تحیر است که احول نمی شود
زبن آرزوکه سرمه نظرگاه چشم اوست
حیف است اصفهان همه مکحل نمی شود
ای خواجه خواب راحت از اقبال رفته گیر
این کار بوریاست ز مخمل نمی شود
با وهم و ظن معامله طول اوفتاده است
عالم مفصلی ست که مجمل نمی شود
بیدل کسی به عرش حقیقت نمی رسد
تا خاک راه احمد مرسل نمی شود