153
غزل شمارهٔ ۱۴۷۰
هرکه زین انجمن آثار صفا می بیند
نشئه از باده و از تار صدا می بیند
روغن از پردهٔ بادام تواند دیدن
هرکه از نرگس مست تو ادا می بیند
نیست رنگین ز حنا ناخن پایت که بهار
طلعت خویش در این آینه ها می بیند
چه خطاها که ندارد اثر کج نظری
سرو را احول معذور دوتا می بیند
در مقامی که تماشا اثر بیرنگی ست
چشم پوشیده به معنی همه را می بیند
این غروری که به خلوتگه یکتایی اوست
گر همه آینه گردیم کجا می بیند
از خم کاکل او فکر رهایی غلط است
شانه هم دست خود آنجا به قفا می بیند
جلوهٔ شخص ز تمثال عیان ست اینجا
از تو غافل نبود هرکه مرا می بیند
شش جهت آب شد و آینه ای ساز نکرد
حسن یارب چقدر عرض حیا می بیند
غیر در عالم تحقیق ندارد اثری
بیدل آیینهٔ ما صورت ما می بیند